خانواده منخانواده من، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

✳♈❋ خانــواده من ❋♈✳

عاااااااااااالیم تا وقتی که بتونم حال همه رو عااااااااااالی کنم.^_^

سحری

سحر شده دوباره چشمای من بیداره تو آسمون می بینم یه عالمه ستاره مامان تو سفره چیده     غذای خوبی حالا کنار هم می شینیم من و مامان و بابا ما سحری می خوریم با نام و یاد خدا انشالا که قبوله روزه ی ما بچه ها ...
14 تير 1393

عروسک شیطون

مامان روزه است و احتیاج داره مدتی بخوابه. اما مینا دلش می خواد یک عالمه حرف بزنه. صد تا سوال داره. دویست تا جوک خنده دار بلده. خلاصه همین الان هزار تا کار مهم مهم با مامان داره . اما مامان طفلکی روزه است. خوابش می یاد. مامان می خوابه مینا هی صدا می زنه مامان .... مامان .... مامان .... مامان ... مامان هر دفعه چشماشو به سختی باز می کنه و جواب می ده. اما ...       ای کاش مینا هم مثل مامان استراحت می کرد. یا اینکه می رفت نقاشی می کشید. یا ای کاش مینا می رفت تلویزیون تماشا می کرد. تازه می تونست بره با اسباب بازیهاش بازی کند. ولی مینا ...
14 تير 1393

بهار قرآن، رمضان

بهار قرآن رمضان عطر دل و جان رمضان بزرگترا روزه دارن سحرها از خواب بیدارن از صبح تا شب بی آب و نون روزه دارن با دل و جون شب كه میشه وقت اذون می خوریم با هم افطاریمون روزه مایه‌ی سلامت هست بهترین عبادت آی بچه ها اما خدا روزه نخواسته از شما باید بازم بزرگ بشید رشد كنید و قد بكشید وقتی شدی بزرگتر روزه بگیر گل پسر (گل دختر) حالا كه تو كوچیكی روزه‌ بگیر گنجیشكی ...
14 تير 1393

من هم در این مهمانی شریکم

میثم از مامانش خواست تا اون رو به پارک ببره اما مامان میثم گفت که امروز نمی تونه با میثم به پارک بره آخه ماه رمضان نزدیک بود و مامان باید کارهاش رو انجام می داد تا برای ماه رمضان آماده بشن. میثم هم قرار شد که به مامانش کمک کنه. میثم کوچولو یکم که کمک مامان کرد اومد و از مامانش پرسید که برای چی داریم برای ماه رمضان آماده می شویم؟  مامان میثم گفت: عزیزم ماه رمضان ماه مهمانی خداوند است ما بزرگ ترها هم تو این ماه روزه می گیریم و افطاری می دهیم، من هم باید خونه رو برای این مهمانی آماده کنم. میثم دوباره پرسید: مامان من هم می تونم روزه بگیرم؟ مامانش گفت: پسرم شما هنوز کوچک هستی پس فعلا می تونی روزه کله گنجشکی بگیری. ...
14 تير 1393

کاردستی چتر رنگی

میخواهیم با هم یک چتر رنگی درست کنیم. حتما فکر می کنید این چتر برای روزهای بارانی است،اما این چتر با آن چیزی که شما فکر می کنید تفاوت دارد وسایل مورد نیاز کاغذ کاردستی سفیدرنگ مقوا خمیر بازی سرپوش بطری پلاستیکی چوب نی نوشیدنی رنگی مهره ی پلاستیکی بزرگ رنگ قلمو پرگار مداد خط کش چسب مایع سفید قیچی نوار چسب پولک، استیکر،اکریل و شکل های فومی   دستورالعمل 1- یک دایره ی بزرگ به قطر 30 سانتی متر روی کاغذ سفید کاردستی بکشید.   2- دایره را مطابق شکل به 7 قسمت مساوی تقسیم کنید. حالا شما شکلی شبیه یک چرخ یا پیتزا دارید.   3- یک برش روی یک پره ی چرخ ایجاد کنی...
14 تير 1393

تولد لاک پشت ها ... داستان کودکانه

سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند   هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ قوه شان را برداشتند و با احتیاط به سمت ساحل حرکت کردند. پدر از سارا قول گرفته بود که سارا کاری به بچه لاک پشت ها نداشته باشد و هیچ سر و صدایی نکند و تنها کاری را انجام بدهد که پدرش به او می گوید. سارا واقعاً هیچ تصوری درباره ی اتفاقات آن شب نداشت ولی برادر بزرگترش به او گفته بود که لاک پشت ها نزدیک ساحل با کمی فاصله از آب به دنیا می آیند...
14 تير 1393

گیلاس دونه دونه ... شعری برای شکوفه ها

بازم صدای هوهو می پیچه از همه سو آورده با خودش بو یه بوئی که برای من آشناس   بوی شکوفه های خوب گیلاس شکوفه ها رو می تونی ببینی گیلاس که شد از رو درخت بچینی می رسه باز گیلاس دونه دونه یه هدیه از خدای مهربون ...
14 تير 1393

کتابهای شلخته ... داستانی برای شکوفه ها

     امروز چند تا کتاب جدید به کتابخانه آوردند تا در قفسه های مخصوص خودشان قرار دهند. اما مثل اینکه این کتابها هنوز کتابخانه ندیده بودند. چه کارهایی می کردند. بلند بلند می خندیدند. همدیگر را هل می دادند. حوصله نداشتند سر جایشان منظم قرار بگیرند. یک دفعه توی قفسه ها دراز می کشیدند و... خلاصه حسابی آبروریزی درآورده بودند. اعضای کتابخانه از کار این کتابها تعجب کرده بودند. ولی چون همه با ادب و با حوصله بودند چیزی نمی گفتند و فقط چپ چپ به کتابها نگاه می کردند. منتظر بودند تا ببینند مسئول کتابخانه خودش چکار می کند. مسئول کتابخانه یکی دوبار به کتابهای بی نظم تازه وارد تذکر داد که اینجا کتابخانه است نه پارک! اینجا باید سکوت را ...
14 تير 1393