قصه رنگها ... با تشکر از مامان نویسنده وبلاگ ستاره
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبودتوی شهر قصه ها یه شهر رنگ بود که اون شهر و سه تا رنگ اداره می کردند رنگ قرمز و ابی و زرد رنگ قرمز ریس اصلی شهر بود یعنی قویتر از رنگهای دیگه بود و می تونست به همه رنگها کمک کنه که رنگی که دوست دارن و دلخواهشونه بشند رنگ ابی نگهبان شهر بود ( یاسمن مثل کیا یاسمن کیا نگهبان شهرند گفت پلیسا محمد پارسا هم می گفت من و می گه ادی) رنگ زردم معاون رنگ قرمز بود یعنی تو کارهای رییس کمکش می کرد رنگ زرد مثل چی یاسمن گفت گل افتابگردون بازم رنگ لباس) اگه این سه تا رنگ نبودند رنگهای دیگه نمی دونستند چطوری رنگهای که میشه باهاشو...