ای امید غنچه ها من تورا ندیده ام باغبان پیر ما صبر کن نرو نرو ای امید غنچه ها بی تو خشک می شود چشمه های آسمان بی تو خنده می رود از لب ستارگان لحظه ای درنگ کن من تورا ندیده ام ای امید زندگی باغبان پیر ما شاعر :محمد رضا میرزایی (وبلاگ سفینه) خیلی با بچه ها مهربان بودند امام خميني داشت كتاب مي خواند كه علي كوچولو به اتاقش آمد. امام كتابش را بست و با مهرباني علي كوچولو را در آغوش گرفت. علي روي زانوهاي پدربزرگش نشست. نگاهي به او كرد و پرسيد: «آقا جان! ساعتت را به من مي دهي؟» آقا جان پاسخ داد: «بابا جان! نمي شود، زنجيرش به چشمت مي خورد و چشمت اذيت مي شود، آخر چ...