داستان چهارشنبه کاغذی ویژه چهار شنبه سوری
سلام دوستای خوبم
آقای مزروعی از اورژانس اصفهان یک کتاب شعر خیلی زیبا برای چهارشنبه سوری ارسال کردن
داستان چهارشنبه کاغذی ویژه چهار شنبه سوری
یکی بود یکی نبود
پای کوه، کنار رود
یه جایی بدون دود
شهر با صفایی بود
خونه ها خوب و قشنگ
دیوارا آجر و سنگ
بچه ها زبر و زرنگ
تو کارا مثل پلنگ
وقتی نوروز می رسید
کینه و غم نمی دید
به جای دلخوری ها
صد سبد خنده می چید
خنده ها دروغ نبود
شادی ها با بوق نبود
بخش اورژانس اونا
این همه شلوغ نبود
بازی ها خظر نداشت
تفریحا مضر نبود
شیطونی اثر نداشت
کسی دستاش نمی سوخت
شادیشو نمی فروخت
هیچ کسی شب های عید
چشم به اورژانس نمی دوخت
کسی با آتیش و دود
کوچه ها رو نمی بست
موشک و ترقه ها
دلها رو نمی شکست
حالا عیدا که می شه
چهره ها اخمی می شه
با آتیش فشفشه
صورتا زخمی می شه
بازی با کبریت و نفت
خنده رو کم می کنه
شوخی با ترقه ها
شادی رو غم می کنه
گوشا رو کر می کنه
چشما رو کور می کنه
صفا را از عیداشون
حسابی دور می کنه
کاشکی این چیزا نبود
آتیش و ناله و دود
همه عیدا می شدند
مشغول جشن و سرور
کاش می شد همراه باد
ابر شادی ها بیاد
به ما عیدونه بده
بهار سالم و شاد
بهار مهربونی
بهار هم زبونی
بهار سلامتی
عید رنگین کمونی
شاعر : رضا نعمتی ، هدیه نعمتی