خانواده منخانواده من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

✳♈❋ خانــواده من ❋♈✳

عاااااااااااالیم تا وقتی که بتونم حال همه رو عااااااااااالی کنم.^_^

تو مرا بیشتر از خودم می شناسی

1395/4/10 8:45
نویسنده : خاله ی مهربون
688 بازدید
اشتراک گذاری
 

چگونه زیستن

 تو چقدر آدم ها را خوب می شناسی و چقدر خوب می دانی برای هرکس چه لازم است.

 

تو چقدر خوب می دانی هرکس چه باید داشته باشد و چه نداشته باشد.

 تو چقدر خوب می دانی کی، کِی باید مزد بگیرد و کِی باید تنبیه شود.

 

تو من را از خودم هم بیشتر می شناسی .

 یادت هست یک روز به این دنیای مسخره خندیدم؟

 یادت هست یک روز از فرط کار و خستگی برای خودم گریه کردم؟

 یادت هست یک روز سکوت کردم و گفتم خسته ام؟

یادت هست گفتم می خواهم تنها باشم؟

 این چه سئوال های مسخره ای است که می کنم! معلوم است که تو همه چیز را به یاد داری. مگر می شود که تو چیزی را فراموش کنی؟

 حالا که به من آرامش دادی، حالا که از هیاهوی دنیای شلوغ بیرونم آوردی، حالا که یک خلوت گرم و نرم به من هدیه دادی، نمی دانی چقدر احساس دلتنگی می کنم.

نمی دانی چقدر احساس کسالت می کنم. حالا دیگر زندگی به نظرم مسخره تر می آید. خنده دار تر، حالا می فهمم آن شلوغی های بیرون، آن همه دوندگی، آن همه شکست، آن همه پیروزی چه نعمتهایی بودند و من از آن غافل بودم.

حالا می فهمم، روزهای بی دغدغه چقدر کش دار و خسته کننده اند. چقدر بی روح و تکراری اند. در این تنهایی و آرامشی که به من داده ای، در تاریکی گم شده ام، اما من قبل از این میان مردم گم می شدم. حالا که از آن همه شلوغی آزاد شده ام، احساس ترس می کنم.

 فکر می کنم پشتم خالی شده است. احساس پوچی و بی مصرفی می کنم. وای که چقدر دلم شلوغی می خواهد دلم سر و صدا می خواهد. تو چقدر خوب به من فهماندی تنهایی یعنی چه.

چرا نمی دانستم آن بیرون، آن شلوغی ها، آن همه فکر و خیال، آن همه آرزو، چقدر دوست داشتنی و لازم هستند. حالا خوب می فهمم که انتظار یعنی چه. قبل از این فکر می کردم انتظار همان دقایقی است که طول می کشد که زنگ بخورد و از مدرسه راحت بشویم.

فکر می کردم انتظار همان لحظاتی است که صبر می کنم تا یک اتوبوس خالی بیاید. اما حالا می فهمم که انتظار یعنی ساعت ها، شاید بیست و چهار ساعت منظر یک همدم بنشینی.

 منتظر یک نفر که از آن بیرون از آن شلوغی ها،برایت خبری بیاورد. انتظار یعنی هفته ها منتظر یک روز تعطیل بمانی تا شاید به دیدنت بیایند.

 انتظار یعنی اینکه ماه ها سکوت کنی تا بلاخره یک نفر به تو بگوید تو چرا ناراحتی.

انتظار یعنی آرزو کنی یک نفر حوصله ی شنیدن آن همه حرفهایی که روی کاغذ نوشته ای داشته باشد. قبل از این من چقدر خواب بودم. 

 من را باش! چقدر ساده بودم. من فکر می کردم گریه همان اشک هایی است که جاری می شود، برای اینکه نتوانستم خوب درس جواب بدهم. اما حالا می فهمم گریه چیست.

گریه برای یک آدم تنها یعنی اینکه خدایا، تو هم مرا در این دنیا تنها گذاشته ای. گریه یعنی اینکه این درد موذی، من را رها نمی کند. خدایا، یک همدم دیگر به غیر از درد به من بده.

خلاصه اینکه خیلی از چیزها را فهمیدم. فهمیدم که چه داشته ام و چه را از دست داده ام.

 خدایا، من را از این یخ زدگی و تنهایی و خواب آلودگی نجات بده.

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)