خانواده منخانواده من، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

✳♈❋ خانــواده من ❋♈✳

عاااااااااااالیم تا وقتی که بتونم حال همه رو عااااااااااالی کنم.^_^

داستان کودکانه الاغ جونی

1396/6/21 4:47
نویسنده : خاله ی مهربون
583 بازدید
اشتراک گذاری

یه الاغ بود که خیال می کرد ندارد. راه افتاد و رفت پیش الاغی که نوک نداشت و گفت: من ندارم.

الاغ جونی

کلاغه گفت: غصه نخور، گریه نکن. شاید یک روزی دوباره در بیاری.

الاغه رفت و رفت. رسید به یه پیرمرد و گفت: من ندارم.

پیرمرده گفت: عیبی ندارد. غصه نخور! برو پیش دکتر تا برایت یک مصنوعی درست کند. بعد هم دندان هایش را بیرون آورد و نشان الاغ داد.

الاغه رفت و رفت. رسید ببه یه پیرزن و گفت: من ندارم. 

پیرزن گفت: من هم ندارم. گاهی وقت ها نداشتن بهتر از داشتن است.

الاغه رفت و رفت تا رسید به یک الاغ دیگر. و گفت: من ندارم.

او گفت: راست می گی؟ من هم ندارم  چه خوب!

بعد دوتای یاز خوش حالی پریدند و هم دیگر را بغل کردند و رفتند تا بازی کنند و خوش حالی کنند چون هیچ کدام سرما خوردگی ندارند.

 

الاغ جونم سم داره

   دم داره

تو خورجینش دو کیسه گندم داره

 

الاغ جونیالاغ جونیالاغ جونی

صدای عرعرش چه قدر بلنده

 

دندوناش و نشون می ده

شاید داره می خنده

 

الاغ جونیالاغ جونیالاغ جونی

یونجه و شبدر می خوره

دولپی

آب می خوره از تو جو

هُلپ ُهلپ ُهلپی

الاغ جونیالاغ جونیالاغ جونی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)