قصه رنگها ... با تشکر از مامان نویسنده وبلاگ ستاره
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبودتوی شهر قصه ها یه شهر رنگ بود که اون شهر و سه تا رنگ اداره می کردند رنگ قرمز و ابی و زرد رنگ قرمز ریس اصلی شهر بود یعنی قویتر از رنگهای دیگه بود و می تونست به همه رنگها کمک کنه که رنگی که دوست دارن و دلخواهشونه بشند رنگ ابی نگهبان شهر بود (یاسمن مثل کیا یاسمن کیا نگهبان شهرند گفت پلیسا محمد پارسا هم می گفت من و می گه ادی) رنگ زردم معاون رنگ قرمز بود یعنی تو کارهای رییس کمکش می کرد رنگ زرد مثل چی یاسمن گفت گل افتابگردون بازم رنگ لباس)اگه این سه تا رنگ نبودند رنگهای دیگه نمی دونستند چطوری رنگهای که میشه باهاشون درست کرد و درست کنند خدای مهربونم که ما ها را افریده از تمام رنگهای شهر رنگها استفاده کرده( مثلا درختهارا یاسمن چه رنگی کرده گفت سبز محمد پارسا هم حرفهای خواهرش و تکرار می کرد خیلی خوششون اومده بود که من رنگهای طبیعت و ازشون می پرسیدم )
بعد ما ادمها رفتیم نگاه کردیم به همه چیزهای که خدا افریده اونجا بود که شهر رنگها را پیدا کردیم وقتی پیداشون کردیم رنگها خیلی نگران شدندرنگ قرمز بهشون گفت از ادمها نترسید و اصلا ناراحت و نگران نباشید اونا می دونند ما ها را کجا استفاده کنند تا قشنگتر از اینی که هستیم به نظر بیایم هر جا هم که برید ما سه تا رنگ باهاتون هستیم اصلا نترسید رنگها چون حرف شنوی داشتند از رئیسشون دیگه غمگین نبودند ما ادمها هم رنگها را اوردیم و ازاونا تو همه کارامون استفاده کردیم تا همه چیز و تو شهرمون قشنگترش کنیم مثلا اقای نقاش از رنگها برا نقاشیاش استفاده کرد ادمها لباسهاشون را از رنگهای مختلف و قشنگ درست کردندورنگها تو همه جا پخش شدند همنطور که ریئیس گفته بود بعد از اینکه رنگها اومدند توبین ما بازم سه تا رنگ اصلی همه جا پیش رنگها بودند و کنارشون و برا درست کردن رنگهای مختلف به ادمها کمک می کردندادمها هم زندگیشون شاد و قشنگتر شد با اومدن رنگها تو زندگیاشون و رنگها هم خوشحال بودند که همه جای دنیا دارند می گردند و گردش می کنند قصه ما به سر رسید کلاغ به خونش نرسید
دوستای عزیزم این قصه را وقتی گفتم که برا بچه ها رنگ انگشتی گرفته بودم می خواستم بارنگی که دستشون میدم با لذت بازی کنند یاسمن کاملا اسم رنگها را می دونه پارسا هم چند تا رنگ و با این قصه یاد گرفته (سفید .ابی. صورتی .قرمز. زرد .سبز . رنگهای هستند که محمد پارسا یاد گرفته
بازم نمی دونم چجوری بشه خوشتون بیاد یا نه ایشالاه بعدا قصه لاله دختری که گلها را می کند دو تا درخت که باهم خیلی دوست بودند و قصه های دیگه که به ذهنم برسه برا کو چولوهای قشنگم می ذارم دوستتون دارم وممنونم از محبتهاتون که تشویقهای مهربانانتون باعث شد که من با خیال راحت قصه هام و اینجا بنویسم بعدم فکر کنم که چه خبره الان باید ایده قصه ها را هم اکثرا خود بچه ها می دن منم روشون فکر می کنم و مثلا قصه می گم
دوستتون دارم پس تا بعد
هرگونه کپی برداری از این داستان وابسته به اجازه ی نویسنده وبلاگ مامان یاسمن و محمد پارسا می باشد.