قصه غول کامپیوتر
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولو بود که اسمش مریم بود مریم با اینکه دختر خوبی بود اما یه کار بدی می کرد صبح تا شب پشت کامپیوتر بود اصلا به حرف هیچ کس گوش نمی کرد فقط به حرف غول کامپیوترگوش می کرد هر چی مامانش بهش میگفت عزیزم چشمات خراب میشه گوش نمیکرد
مامانش می گفت بیا دخترم غذا بخور می گفت نه من گشنم نیست تازه اگرم میومد یکی دو لقمه می خورد و می رفت این دختر شیطون چشماش می سوخت قرمز میشد اما نمی خواست از بازیش دست ورداره غول کامپیوتر هم بهش می گفت بازی کن مرحله بعدی قشنگتره و دختره گول میخورد تا اینکه چشماش خیلی درد گرفت و مامانش بردش دکتر اقای دکتر گفت دخترم چشمات اسیب دیده اگه بازم زیاد بری پشت کامپیوتر چشمات خراب میشه و ممکنه از اینیم که هست بدتر بشه دیگه خوب نبینی دختر کوچولو ترسید دوست داشت همه چیز و ببینه بعد فکر کرد و گفت دیگه نمی رم پشت کامپیوتر اخه من دوست ندارم چشمام نبینه تو این میون چند بار غول کامپیوتر بهش می گفت بیا بازی کن بازی جدید اومده اما مریم دیگه به خودش قول داده بود گول غول کامپیوتر و نخوره شب که خوابیده بود به مامانش گفت تا براش قصه بگه مامانشم قصه غول کامپیوتر و گفت مریم گفت مامان چرا من غول کامپیوتر و نمی بینم مامان گفت عزیزم غول کامپیوتر تو ذهنت میاد همین بازیهای که می کنی غول کامپیوترن دیگه هی بهت می گن بازی کن تا وقتی که چشمات خراب شه و دیگه نتونی خوب ببینی مریم گفت وای چه بد و یواش یواش خوابش برد تو خواب دید چشماش خیلی ضعیف شده و دیگه هیچ کس و نمی تونه ببینه و نمی تونه جای بره دید یه نفر وایستده وهمش بهش می خنده و کمکش نمی کنه گفت تو کی هستی چرا کمکم نمی کنی گفت من غول کامپیوترم و دوباره خندید یه دفعه مامان مهربون اومد و بغلش کرد و بردش مریم وقتی از خواب بلند شد دیگه سراغ کامپیوتر نرفت تا خوب شد بعدش با اجازه مامان می رفت و کمی بازی می کرد و میومد چون به حرف مامان جون گوش کرد نه غول کامپیوتر یواش یواش چشماشم خوب شدقصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
هرگونه کپی برداری از این داستان وابسته به اجازه ی نویسنده وبلاگ مامان یاسمن و محمد پارسا می باشد.