خانواده منخانواده من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

✳♈❋ خانــواده من ❋♈✳

عاااااااااااالیم تا وقتی که بتونم حال همه رو عااااااااااالی کنم.^_^

روزی که امام آمد... داستان نوجوانان

مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: " وعده ی ما بهشت زهرا." زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ...
12 بهمن 1392

آموزش یک خداحافظی خوب برای کودکان

  بعضی وقت ها ما مجبور می شویم از دوست مان دور شویم. این جور وقت ها چه طور خوب خداحافظی کنیم؟ 1) از دلخوری ها معذرت بخواه! حتماً دیده اید بزرگ ترها وقتی می خواهند بروند یک سفر طولانی از دوروبری هایشان «حلالیت طلبی» می کنند. حلالیت طلبی یعنی این که «لطفاً من را ببخش». اگر تو هم می خواهی از دوستت خداحافظی کنی. اولش از او بخواه که تو را ببخشد اگر می دانی کجاها از تو دلخوری دارد یکی یکی آن ها را بگو. مثلاً مریم و سعیده سال ها با هم همکلاسی بوده اند. حالا خانه ی سعیده عوض شده و آن ها باید بروند یک محله ی دیگر. سعیده و مریم باید از هم جدا شوند. سعیده می تواند بگوید: «می دانم آن روز ک...
12 بهمن 1392

وقت خنده کودکان

  *یکی میخواست یک کبریت سوخته رو روشن کنه،هرچی میزده کبریت روشن نمیشد.  رفیقش بهش میگه: بابا خوب شاید کبریتش خرابه! میگه: نه بابا، همین پنج دقیقه پیش روشن شد   *به یه نفر میگن با ریلكس جمله بساز.میگه:رفتیم باغ وحش با گوریل عكس انداختیم.   *یکی یه تیکه یخ گرفت دستش تو آفتاب داشت متفکرانه نگاش میکرد بهش میگن چیکار میکنی؟ میگه:من هنوز نفهمیدم این یخه کجاش سوراخه که ازش آب میچکه.   *خانمی به اورژانس تلفن زد و با اضطراب گفت: آقای دکتر زود بیاید ، بچه ام خودکار منو قورت داده.!  - باشه الان می آییم.  - تا رسیدن شما من چه کار کنم؟ -  خب با ...
12 بهمن 1392

داستانی برای شکوفه ها:سهم مورچه

  خاله پیرزن داشت توی سینی برنج پاک می کرد، یک دانه برنج از سینی افتاد بیرون. مورچه ریزه زود از درز دیوار آمد بیرون و دانه ی برنج را برداشت. خاله پیرزن چشمش به دانه ی برنج افتاد  که تند تند به طرف درز دیوار می رفت. پرید و دانه را گرفت. پیرزن همین طور که به طرف قابلمه می رفت، مورچه داد زد: «ای خسیس این برنج سهم من بود. دانه ام را بده!» برنج از لای دو انگشت پیرزن داد زد: «مورچه به دادم برس، کمک! کمک!» پیرزن دانه را با برنج های دیگر توی قابلمه ریخت و گفت: « مادرم گفته برنج با زحمت به دست می آید. نگذار حتی یک دانه برنج هم حروم بشود.» مورچه که دنبال د...
12 بهمن 1392

شعر کودکانه ۲۲ بهمن

22بهمن آی بچه ها بازی کنید            آی بچه ها شادی کنید بیست و دومه بهمنه                   جشن تمام میهنه جشن بزرگ انقلاب                مرگ و عزای دشمنه بیست و دوم بهمن شده               آزادی ملت شده روز شکوه و شادیه                   سرود ما آزادیه میهن سراسر لاله شد        زنجیر ظلم صد پاره شد گوییم دوباره یک صدا   &nb...
12 بهمن 1392

اشعار کودکانه ماه بهمن - دهه فجر

۲۲بهمن      یه روز تو ماه بهمن   خنده نشست رو لبها     چونکه اومد به میهن امام و رهبر ما    میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم   پَر می زدیم زشادی  درد و غمی نداشتیم   بیا با هم بخونیم؛ بازم مثل همیشه    شعار اون شهیدان؛ که رو دیوار نوشته    تا خون در رگ ماست؛ خمینی رهبر ماست   تا خون در رگ ماست؛ ایران میهن ماست میهن ما میهن ما ایران  بهشت جاویدان خوب و سبز و خرم یادگار ...
12 بهمن 1392