خانواده منخانواده من، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

✳♈❋ خانــواده من ❋♈✳

عاااااااااااالیم تا وقتی که بتونم حال همه رو عااااااااااالی کنم.^_^

شعر کودکانه کوچ گل ها برای محرم و عزاداری

در خیابان امروز طبل و پرچم دیدم بر لب آدم ها خنده را کم دیدم روی اسبی دیدم   بچه ای کوچولو مادر من می گفت آب می خواهد او توی هیئت، بابا ژاکت مشکی داشت در کنارش مردی یک علم را برداشت مادر من می گفت روز کوچ گل هاست این عزاداری ها یادی از عاشوراست شاعر:مریم اسلامی
13 مهر 1395

شعر کودکانه نرمش قرآنی

هاچین و واچین دستا رو زمین حالا به بالا دستاتون یالله   زودِ زودِ زود   تندِ تندِ تند حالا زود بگید الحمدلله اول هر کار با نام خدا شروع میشه باز با یه بسم الله یه کمی زودتر قدری سریعتر شیطونه کجاست وای سبحان الله شاعر: حسین همتی
13 مهر 1395

شعر روز جهانی کودک

نقل و نبات و پولک امروزه روز کودک هدیه میگیریم امروز توپ و گل و عروسک   بابابزرگ خوبم با اون عصا و عینک میبوسه صورتم را میگه روزت مبارک اونکه برام عزیزه قد یه دنیا تویی باید اینو بدونی امید فردا تویی
13 مهر 1395

شعر روز جهانی کودک

امروز یه روز خوبه روز قشنگ کودک تبریک میگم بچه ها روز شما مبارک روز جهانی کودک امروز یه روز خوبه روز قشنگ کودک تبریک میگم بچه ها روز شما مبارک سالم باشید شاد باشید گل های باغ امید خرّم و آزاد باشید کاشکی همیشه باشه خنده روی لباتون شادی همیشه مهمون باشه توی دلاتون بازم میگم بچه ها روز شما مبارک تمام روزهای خوب روز قشنگ کودک
12 مهر 1395

سخت تر از امتحان

سخت تر از امتحان دانه های درشت عرق را از پیشانیم پاک کردم. انگشتان سردم لمس شده بود. خودکار از لابه لای انگشتانم سرخورد. زود خم شدم و برداشتمش.  دزدکی نگاهی به اطراف انداختم. کسی حواسش به من نبود. نفس عمیقی کشیدم. کمی آرام شدم، سری چرخاندم حسابی سالن را از پایین تا بالا را خوب براندازکردم. همه چیز زیادی خوب بود. از آقای ملکوتی هم خبری نبود.   سعی کردم به اعصابم مسلط شوم اما هنوزدستم می لرزید. بعضی از بچه ها حسابی مشغول نوشتن بودند. چقدر به آن ها حسودیم شد. به سقف پر از میخ و پونزکه یادگار جشن های مناسبت های مختلف بودند و فقط خدا می دانست که چند هزار سال آنجا جا خشک کرده اند، نگاه کردم و توی دلم با خدا مردانه عهد بستم...
1 مهر 1395
1