خانواده منخانواده من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

✳♈❋ خانــواده من ❋♈✳

عاااااااااااالیم تا وقتی که بتونم حال همه رو عااااااااااالی کنم.^_^

عروسک شیطون

1393/4/14 18:00
نویسنده : خاله ی مهربون
1,565 بازدید
اشتراک گذاری

مامان روزه است و احتیاج داره مدتی بخوابه. اما مینا دلش می خواد یک عالمه حرف بزنه.

صد تا سوال داره.

دویست تا جوک خنده دار بلده.

خلاصه همین الان هزار تا کار مهم مهم با مامان داره .

اما مامان طفلکی روزه است. خوابش می یاد.

مامان می خوابه مینا هی صدا می زنه مامان .... مامان .... مامان .... مامان ...

مامان هر دفعه چشماشو به سختی باز می کنه و جواب می ده.

اما ...

 

عروسک شیطون

 

 

ای کاش مینا هم مثل مامان استراحت می کرد.

یا اینکه می رفت نقاشی می کشید.

یا ای کاش مینا می رفت تلویزیون تماشا می کرد.

تازه می تونست بره با اسباب بازیهاش بازی کند.

ولی مینا فقط می خواد  با مامان حرف بزنه.

چقدر بد  .... طفلکی مامان چقدر خوابش می یاد.

مینا حتما میتونه کاری کنه که مامانش بتونه راحت استراحت کنه.

یک دفعه مینا چشمش افتاد به عروسکش . دید عروسکش داره نگاهش می کنه.

وای ... چه بد... اگه عروسکش این کارها رو یاد بگیره چی؟

شاید وقتی مینا می خواد بخوابه عروسکش نذاره.

مینا رفت تا عروسکش رو بخوابونه بعد بیاد پیش مامان. اما عروسک مینا خیلی شیطونه به این زودیها خوابش نمی بره. تازه الان گرسنه است.

مینا یه خونه درست کرد  و وسایلشو چید توی خونه. بعد برای عروسکش غذا درست کرد. بعدش خونه کثیف بود خونه رو تمیز کرد. بعدش ....

مینا آنقدر بازی کرد تا مامان خودش از خواب بیدار شد و صدا زد مینا جان مامان بیا میوه ببر توی خونه ات و بخور. مینا صدای مامانو شنید و خوشحال شد و دوید توی بغل مامان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)